درآمدي بر مباني عرفان و تصوف در قرآن
درآمدي بر مباني عرفان و تصوف در قرآن
درآمدي بر مباني عرفان و تصوف در قرآن
اصول عرفان و تصوف در مکتب افلاطونيان جديد
از جمله مسائل اساسي در اين مکتب، همان مساله وحدت وجود است که در واقع اساس ديگر عقايد عرفاني به شمار مي رود. همچنين مساله اتحاد و فنا در اين مکتب صريحا مطرح شده است. به عقيده افلاطونيان جديد، تعينات مادي و شخصيت فردي، حجاب اکبر در راه نيل به اين هدف عالي محسوب مي شود. در اين مکتب مساله "عشق" از اهميت ويژه اي برخوردار است; و تنها راه وصول به دانش حقيقي و معرفت به خدا همان طريقه کشف و شهود بيان شده است. به عقيده فلوطين، سالک نبايد تنها به مشاهده آن حقيقت عالي اکتفا کند، بلکه بايد وصال او و اتحاد او را طلب کند. چه، وطن حقيقي انسان، وحدت است. اين وصال يا وصول به حق حالتي است که براي انسان دست مي دهد; و نوعي بي خودي (فنا) است که در آن انسان از هر چيز، حتي از خود، بيگانه مي شود. بي خبراز جسم و جان و فارغ از زمان و مکان و مستغني از فکر و وارسته از عقل مي شود. او در اين حالت مست عشق است. ميان خود و معشوق واسطه نمي بيند و فرق نمي گذارد. اين عالمي است که در عشق مجازي دنيوي، عشاق در پي آن مي روند و به وصل يکديگر آن را مي جويند، در صورتي که اين حالت، مخصوص مقام ربوبيت است، و نفس انسان مادام که تعلق به بدن دارد، تاب بقاي درآن حالت را نمي آورد، و آن را فنا و عدم مي پندارد. خلاصه اين حالت دمي است که دير به دير دست مي دهد، و فلوطين مدعي بود که در مدت عمر، چهار مرتبه آن حالت را ديده و لذت آن را چشيده است.
افلاطونيان جديد براي رسيدن به مقام اتحاد و اتصال، سير و سلوک را لازم مي شمردند، به مقامات و احوال اعتقاد داشتند و رياضت کشي و اعراض از عالم ماده را در قوس صعودي و بازگشت به مبدا اصلي ضروري مي دانستند.
همچنين به مرور زمان بازار اوراد، اذکار، عقايد باطني و سري، سحر و جادو، کرامات و خوارق عادات در ميان پيروان اين مکتب رواج يافت، و جمعي از آنان رسما آداب مذکور را پيشه خود ساخته و بدين ترتيب کادر تصوف بي نشاني را به وجود آوردند که در حقيقت از تصوف فقط نام آن را نداشت.
يادآور مي شويم، که انديشه هاي عرفاني و شيوه هاي تصوف در سرزمين ايران باستان نيز نمودها و جلوه هاي فراواني داشته است، چنان که شواهد تاريخي تاييد مي کند،افلاطونيان جديدبه احتمال زياد بسياري از انديشه هاي خود را در اثرتماس با حکماي ايراني کسب نموده و از آنها آموخته اند. همچنين در جهان مسيحيت روحيه زهد و ترک دنيا و نيز انديشه ها و افکار صوفي گرايانه، شبيه آنچه در آغاز تصوف اسلامي ديده مي شود،بسيار شايع بوده است. زندگي عملي حضرت مسيح ونيزمطالب مندرج دراناجيل، چنانکه از مطالعه کتبي مانند «رساله قشريه به دست مي آيد، همواره الهام بخش متصوفه اسلامي نيز بوده است منبع غني و سرشاري براي اتخاذ چنين شيوه اي در زندگي به شمار مي رود. و چون دراين نوشتار بنابر اختصار است، از تفصيل بيشتر در اين باره صرف نظر مي شود. (2(
نظرات گوناگون درباره عرفان و تصوف اسلامي
آيا عرفان اسلامي را مي توان به معناي واقعي کلمه «عرفان اسلامي دانست؟ يعني عرفاني که برخواسته از متن اسلام و منابع اصيل مذهبي مسلمانان است; مانند علم فقه و حديث و تفسير; و با آن که بايد آن را عرفان مسلمانان دانست، يعني نوعي علم و معرفت و شيوه زندگي که ربطي به اسلام ندارد، جز آن که اصحاب و پيروان آن منتسب به اسلام بوده اند، درست مانند طب و رياضيات مسلمانان؟ در اين باره نظريات گوناگوني ابراز شده است:
نظريه اول:عرفاي نو متصوفه که معتقدند عرفان و تصوف، محض اسلام و اسلام محض است. ايشان همواره براي مطالب خود از آيات قرآن و سنت نبوي و رفتار و گفتار ديگر رهبران ديني شاهد مي آورند، به گونه اي که کتاب هايشان مملو از آيات و روايات است. با مروري گذرا بر کتابهاي آنان به روشني دانسته مي شود که اين گروه همواره مطالب خويش را مستند به متون مذهبي و مستنبط از کلام خداوند و سخنان پيشوايان دين دانسته، بلکه باطن شريعت، و گوهر دين و پيام اصلي پيامبر را همان مطالب عرفاني خويش مي دانند.
نظريه دوم: محتواي اين نظريه آن است که تصوف در ميان مسلمانان از آغاز پيدايش و همچنين در مراحل تکاملي خود همواره تحت تاثير فرهنگ هاي بيرون از حوزه اسلام بوده و در واقع از بيرون وارد حوزه اسلامي شده است. بدين صورت که مسلمانان در اثر تماس و آشنايي با راهبان مسيحي، که شيوه زهد افراطي و ترک لذايذ دنيوي را پيشه خود ساخته بودند و ترک خانه و کاشانه نموده و از ازدواج کردن اجتناب مي نمودند، چنين راه و روشي را برگزيدند، تا آنجا که لباس خويش را نيز همانند آنان ساختند. و پشمينه پوشي، که سنت راهبان مسيحي بود، در ميان ايشان رواج يافت، و اساسا و به همين سببت آنان را «صوفي مي خواندند. آن گاه در اثر ترجمه کتاب هاي يوناني و سرياني به عربي تصوف وارد حوزه اسلامي گشت، و آنچه عرفان اسلامي خوانده مي شود در واقع آميخته اي است از آنچه که در اين فرهنگ ها و تمدن ها وجود داشته است. و البته اين عناصربه دست مسلمانان که از نبوغ و ذوق سرشاري برخوردار بودند، صورت نويني به خود گرفت و تکامل يافت، و به دست کساني چون، محي الدين عربي به اوج خود رسيد.
اين نظريه عمدتا از سوي دو گروه ابراز مي گردد. يک دسته، فقها و متکلمان مسلماني هستند که تصوف را بدعتي بزرگ مي دانند که توسط برخي مسلمانان ناآگاه و يا مغرض در جامعه اسلامي راه يافت. و گروه ديگر، شرق شناسان و اسلام شناساني هستند که مدعي اند مطالب عرفا، فوق آن چيزي است که آيين اسلام عرضه نموده است. در نظر ايشان تعاليم قرآن کريم در همان سطح ابتدايي و عوام است، و هرگز اشاره اي به انديشه هاي ظريف و دقيق کساني چون حافظ، مولوي، ابن عربي و مانند آن ندارد. کاوادوو مي گويد: «قرآن کتابي نيست که توانسته باشد، مسلکا، متصوفه را به سوي خود جذب کند. زيرا قرآن بيشتر به مسائل زندگي خارج پرداخته و به مسائل دروني و روحي توجه چنداني ندارد! (3(
استاد مطهري در اين باره مي گويد: «بعضي از مستشرقين اصرار داشته و دارند که عرفان و انديشه هاي لطيف و دقيق عرفاني همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است. گاهي براي آن ريشه مسيحي قائل مي شوند، و مي گويند افکار عارفانه نتيجه ارتباط مسلمين با راهبان مسيحي است، و گاهي آن را عکس العمل ايراني ها عليه اسلام و عرب مي خوانند، و گاهي آن رادربست محصول فلسفه نوافلاطوني،که خود محصول ترکيب افکار ارسطو و افلاطون و فيثاغورث و گنويسهاي اسکندريه و آراء و عقايد يهود و مسيحيان بوده است، معرفي مي کنند; و گاهي آن را ناشي از افکار بودايي مي دانند. همچنان که مخالفان عرفا در جهان اسلام نيز کوشش داشته ودارند که عرفان و تصوف را يکسره با اسلام بيگانه بخوانند و براي آن ريشه غير اسلامي قائل گردند.
طرفداران اين نظريه مدعي هستند که اسلام ديني ساده و بي تکلف و عمومي فهم و خالي از هرگونه رمز و مطلب غامض و غير مفهوم و يا صعب الفهم است. اساس اعتقادي اسلام عبارت است از توحيد اسلامي، يعني همچنان که مثلا خانه، سازنده اي دارد مغاير و متماير از خود، جهان نيز سازنده اي دارد جدا و منفصل از خود. اساس رابطه انسان با متاعهاي جهان از نظر اسلام زهد است. زهد يعني اعراض از متاعهاي فاني دنيا براي وصل به نعيم جاويدان آخرت. از اين ها که بگذريم به يک سلسله مقررات ساده عملي مي رسيم که فقه متکفل آن است.
از نظر اين گروه، آنچه عرفا به نام توحيد گفته اند، مطلبي است وراء توحيد اسلامي. زيرا توحيد عرفاني عبارت است از وحدت وجود، اين که جز خدا و شئون و اسماء و صفات و تجليات او چيزي وجود ندارد. سير وسلوک عرفاني نيز وراء زهداسلامي است; زيرادر سيروسلوک، يک سلسله معاني ومفاهيم طرح مي شود،ازقبيل عشق ومحبت خدا،فناء درخدا تجلي خدابر قلب عارف،که در زهد مطرح نيست. طريقت عرفاني نيزامري است وراء شريعت اسلامي; زيرا در آداب طريقت مسائلي طرح مي شود که فقه از آن ها بي خبر است.
ازنظر اين گروه، نيکان و صحابه رسول اکرم(ص) که عرفا متصوفه خود رابه آنها منتسب مي کنند وآنها راپيشرو خود مي دانند، زاهداني بيش نبوده اند و روح آنهااز سيروسلوک عرفاني واز توحيد عرفاني بي خبر بوده است. آنها مردمي بوده اند و معرض از متاع دنيا و متوجه به عالم آخرت. اصل حاکم بر روح آنها خوف و رجاست: خوف از عذاب دوزخ و رجاء به ثوابهاي بهشتي، همين وبس (4(
براي نمونه اين نظريه را مي توان مطرح کرد: در اين کتاب آمده است: در حقيت زهد اسلامي و پاره اي از تعليمات اسلام مخصوصا افراط در آن ها، زمينه را براي پيدايش صوفي گري و روش صوفيانه آماده ساخت، و دراثر مساعدت عوامل ديگراين آمادگي به مرحله کمال و صحت رسيده و بالاخره بدين وسيله تصوف در محيط اسلام نيز ريشه دوانيده و دراين قالب جديد رشد و نمو آغاز کرد.
بنابراين تاثيري را که مي توان براي تعليمات اسلامي در پيدايش تصوف قائل شد همين آماده نمودن محيط و مستعد کردن آن براي انعقاد نطفه تصوف است. در اين جا براي اين که اشتباه و سوء تفاهمي از سخن فوق نشود ناگزير بار ديگر با صراحت تکرار مي شود که: زهد و ديگرتعليمات اسلامي آن طوري که در منطق قرآن و سنت پيامبراکرم تفسير و بيان شده بود به هيچ وجه چنين اقتضايي را نداشت، بلکه اين، انحراف و افراط عده معدودي بود که اين چنين آمادگي و اقتضايي را به وجود آورد.
«...اما آيات و احاديثي که صوفيه بعدها براي تطبيق وارتباط اصول و مباني تصوف با آيين اسلام به آنها متوسل شده اند، بسياري از احاديث يا مجهول بوده و فاقد سند صحيح هستند، و يا اين که تصرفاتي در تفسير آن ها به عمل آمده و متاخرين صوفيه مطابق ذوق و مباني خود روايات را معنا کرده اند، و همچنين در معاني آيات بيشتر مرتکب تاويلات بعيده و تفسيرهاي بي مورد شده اند. (5(
در نظر نويسنده کتاب"پژوهشي درپيدايش..."دو دسته از عوامل در پيدايش و رشد تصوف در ميان مسلمانان تاثير تام داشته است:
يکي عوامل داخلي، که عبارت است از سوء فهم نسبت به تعليمات زهد که در قرآن و سنت آمده است، و افراط در آن، و نيز محيط اجتماعي که پس از گذشت چندسال از رحلت رسول گرامي اسلام در ميان مسلمانان پديد آمد. يعني سرازير شدن ثروت انبوه به سوي مسلمانان، و گرايش به دنيا و لذت جويي و گردآوري ثروت از سوي سران حکومت.
صوفي گري در واقع عکس العملي است نسبت به وضع زندگي و تمايل شديد توده مسلمانان به دنيا و مصالح مادي و تجمل و ثروت اندوزي. اين عامل موجب پيدايش زهد افراطي در ميان کساني چون عبدالله عمر و حسن بصري معضدبن يزيد عجلي و ربيع بن خيثم و عامربن عبدالقيس گشت.اماآنچه در قرن دوم هجري آنرابه صورت يک مسلک مشخص وممتاز درآورد، عبارت از يک سلسله آداب و عادات متمايز ظاهري که به تدريج از منابع و مآخذ خارجي و ملل و مذاهب ديگر برآن، به آن شکل تازه اي بخشيد.
عوامل خارجي مؤثر در پيدايش تصوف
عامل مسيحي: رهبانيت مسيحي نخستين ماخذ و مسلکي است که قبل از هرچيز، در تشکل تصوف تاثير بسزايي بخشيد. دين مسيح از جمله اديان قديمي اعراب بود و پس از ظهور اسلام و انتشار آن نيز مسلمانان با مسيحيان و رهبانان مناسبات و روابط نزديکي داشتند، و تعداد زيادي از مرتاضين و راهب هاي مسيحي، غير از آن هايي که در ديرهاو صومعه ها در اغلب نقاط سرزمين هاي اسلامي پراکنده بودند، همواره در ميان مسلمين به دوره گري و سياحت مشغول بودند و با مسلمانان مخصوصامتصوفه،معاشرت و حتي مکالمات بسياري داشتند. اموري چون پشمينه پوشي، ترک حيواني نمودن، صوم وصال، توکل به معناي افراطي آن و ترک ازدواج مستقيما تحت تاثير شيوه راهبان مسيحي در ميان متصوفه مسلمان رواج يافت.
شاهد ديگر براين تاثير آن است که عده اي از سران اوليه اين مسلک، مانند جنيد که او را «سيدالطائفه خوانده اند، پدر و مادرش مسيحي بوده و در چنين خانواده اي رشد يافته است. همچنين ذوالنون در مصر، و ابوسليمان دارابي و ابوهاشم صوفي در شام زندگي کرده اند و نيز ابراهيم ادهم در شام مي زيسته و در همانجا از دنيا رفته است. و چنان که مي دانيم شام و مصر از مراکز مهم رهبانيت و مسيحيت بوده است.
عامل هندي: نويسنده کتاب "پژوهشي در پيدايش..." براين عقيده است که «افکار و آداب تصوف اسلامي به اندازه اي با آراء و تعاليم هندي تشابه دارد که بعضي ها گمان برده اند اساس نفوذ تصوف در اسلام فقط از هند بوده است. (6) شواهد تاريخي که در آن کتاب براي تاثير تصوف هندي روي مسلمانان ارائه شده عبارتند از:
الف:ترجمه کتاب هايي چون: سندباد الکبير، سندبادالصغير، آداب الهند والصين،الهند في قصة هبوط آدم، طرق، حدود منطق الهند، بوذاسف، بيدا، به زبان عربي، که از قرن دوم به بعد صورت پذيرفت.
ب: در نيمه اول قرن دوم هجري، بويژه عصربني العباس مجالس مناظره و محافل مخصوص عقايد و مذاهب برگزار مي شد، و ارباب مذاهب و پيروان اديان گوناگون در آن گرد هم مي آمدند و آزادانه به بحث و مناظره و اظهار عقايد خود مي پرداختند. در اين ميان عده اي از پيروان مذاهب هندي و بودايي نيز شرکت داشتند.
ج: عده اي از مشايخ طبقه اول صوفيه از بلخ هستند، و قسمت عمده انتشار تصوف و رونق آن در همان نواحي بلخ و خراسان بوده است. با يزيد بسطامي و ابو سعيدابوالخير از صوفيان اين نواحي بوده اند. ابراهيم ادهم که در کتب صوفيه براي او شرح حالي مشابه شرح حال بودا نوشته شده، از بلخ بوده است. ابوعلي سندي که استاد با يزيد بسطامي است از اهالي سند و نواحي بخارا و مناطق مجاور هنداست. و اين در حالي است که، قاسم غني در «تاريخ تصوف مي گويد: از سالهاي پيش از اسلام، مذهب بودايي در شرق ايران يعني بلخ و بخارا و نيز در ماورءالنهر شايع بوده و صومعه ها و پرستش گاههاي معروفي داشته است، و مخصوصا صوامع بودايي بلخ بسيار مشهور بوده است. (7(
د: حسين بن منصور حلاج به هندوستان مسافرت مي کند، و پس از مراجعت از آنجا، غوغايي در صوفي گري بپا کرده و در آن تحولي ايجاد نمود.
و از همه اينها مهمتر مشابهت هايي است که ميان عناصر موجود در تصوف اسلامي و تصوف هندي مشاهده مي شود، که به پاره اي از آن ها اشاره مي شود:
1- فقراختياري که صوفيه براي آن اهميت ويژه اي قائل اند و شعار مقدس خود قلمداد مي کنند، اقتباسي است از فقر هندي.
2- از جمله آداب سلوک در تعاليم بودايي و هندي «ديانااست که به معناي درخود فرو رفتن و سر به جيب تفکر بردن و تمرين سيرمعنوي نمودن است تا بدين وسيله روح سالک به روح کلي اتصال يابد. اين موضوع از قرن سوم هجري به بعد در کادر صوفي گري اسلام نيز پيداشد، و ازجمله آداب صوفي گري و سلوک طريقت گرديد، به طوري که صوفيان به آن اهميت خاصي داده و برآن مواظبت مي نمودند.
3- يکي ديگر از آداب و رسوم فقرا و مرتاضين هندي که در ميان صوفيان مسلمان نيز رواج يافت، موضوع خرقه پوشيدن است. خرقه پوشيدن در ميان هنديان نشانه فقر و انزوا طلبي و رياضت کشي محسوب مي شد، و در ميان صوفيان مسلمان نيز علامت انتصاب به ارشاد ورمز فقر و صوفي گري شمرده مي شود.
4- در ميان تعاليم بودايي و هندي آنچه بيشتر اهميت دارد و در حقيقت محور اساسي و مقصد سير و سلوک محسوب مي شود همانا کشتن نفس و خاموش ساختن آتش شهوات و تمايلات نفساني و هوي و هوس است. و اين دقيقا همان شيوه و رويه صوفيان مسلمان است. چنان که ابوسعيد ابوالخير مي گويد: «اذبح النفس والا فلا تشغل بتوهمات الصوفية و «الاسلام ان يموت عنک نفسک .
5- «فناء في الله که يکي از ارکان مهم و اساسي تصوف محسوب مي شود. قابل تطبيق بر «نيروانا است که يکي از تعاليم بودايي و هندي است. «نيروانا به معناي استهلاک و فناي شخصيت و خودي، و اتحاد و اتصال روح کلي است.
عامل فلسفه هاي يوناني: تاثير فلسفه هاي يوناني و به ويژه فلسفه نو افلاطوني اسکندريه که از قرن دوم هجري در محيط اسلام و درميان مسلمانان ترجمه و منتشر گرديد، امري روشن و غيرقابل انکار است. مساله وحدت وجود، تکيه بر کشف و شهود به عنوان تنها راه نيل به حقيقت و شناسايي آن، اهميت وافر به مساله عشق و نيز مساله اتحاد و اتصال و وصول به مبدا هستي، و اين که تنها وسيله نيل به اين مقصود همانا قدم نهادن در وادي سير و سلوک و تهذيب نفس و دوري از هوي و هوس است، و بسياري مسائل ديگر از اين قبيل، عناصر عمده عرفان و تصوف اسلامي را تشکيل مي دهد.
آنچه گذشت خلاصه شواهد ادله اي است که طرفداران اين نظريه، يعني کساني که منشا و مبديي درخود اسلام و متون اسلامي براي پيدايش و رشد روش و طريفه صوفيانه و آراء و افکار عرفاني قائل نيستند، و همواره رد پاي اصول عرفان و تصوف را در ديگر مکاتب و مذاهب بيرون از حوزه اسلام مي جويند، بدان تمسک جسته اند.
نظريه سوم: بر طبق اين نظريه، عرفان و تصوف نخستين مايه هاي خود را، چه در زمينه انديشه ها و افکار خاص خود (عرفان نظري) و چه در قلمرو روش و طريقه خاص زندگي (عرفان عملي)، از خود اسلام گرفته است، و براي اين مايه ها قواعد و ضوابط بيان کرده است، و تحت تاثير جريانات خارج نيز به ويژه انديشه هاي کلامي و فلسفي و بالاخص انديشه هاي فلسفي اشراقي قرار گرفته است.
از اين جهت عرفان اسلامي را نه مي توان مانند علم فقه و حديث صددرصد برخاسته از متون و منابع اسلامي و بدون تاثير از افکار و فرهنگ هاي بيرون از حوزه اسلام دانست، و نه مانند علم رياضيات و طب کاملا وارداتي به شمار آورد. بلکه حد وسطي ميان آن دو را دارد، و از اين جهت وضعي تاحدي شبيه به فلسفه اسلامي دارد، البته چنانکه استاد مطهري - که خود اين نظريه را برگزيده است - يادآورد مي شوند: (8) اين که عرفا چه اندازه توانسته اند قواعد و ضوابط صحيح براي مايه هاي اولي اسلامي بيان کنند، و چه اندازه مقيد بوده اند که از اصول واقعي اسلام منحرف نشوند، و همچنين اين که جريانات خارجي چه اندازه روي عرفان اسلامي تاثير داشته است؟ و آيا عرفان اسلامي آن ها را در خود جذب کرده و رنگ خود را به آن ها داده و در مسير خود از آن ها استفاده کرده است، و يا برعکس موج آن جريانات، عرفان اسلامي را در جهت مسير خود انداخته است؟ مطالبي است که بايد جداگانه مورد بحث و بررسي قرار گيرد. اما آنچه مسلم است اين است که عرفان اسلامي سرمايه اصلي خود را از اسلام گرفته است و بس.
در ميان شرق شناساني که طرفدار اين نظريه است مي توان از ماسينيون نام برد. وي مي گويد: «بذر حقيقي تصوف در قرآن است و اين بذرها آن چنان کافي و وافي هستند که نيازي نيست تا بر سفره اجنبي نشست (9) و نيز مي گويد: «هرمحيط ديني که در مورد تقوي و تامل و اخلاص، به پيروان خود تاکيد فراوان کرده باشد، صلاحيت آن را دارد که روح تصوف در آن ظهور کند. بنابراين، تصوف مخصوص يک نژاد يا يک زبان يا يک ملت خاص نيست، بلکه آن، پديده اي روحي است که به حدود مادي و نژاد، محدود نمي شود. پس تصوف اسلامي، از قرآن که مسلمان آياتش را تلاوت مي کند و در آن آيات تامل مي نمايد و به انجام واجباتش قيام مي کند، سرچشمه گرفته نمو يافته و تطور پذيرفته است. (10(
رکليوث هم در اين قول; با ماسينيون همراه است، و ماکدونالد نيز با آن مخالفت نکرده است. همچنين نيکوسون که از مستشرقان انگليسي است و مطالعات گسترده اي در عرفان اسلامي دارد، از طرفداران اين نظريه است. او مي گويد:
«در قرآن مي بينيم که مي گويد:
«الله نور السموات و الارض ،«هو الاول و الاخر،«لا اله الا هو، «کل من عليها فان ، «ونفخت فيه من روحي ،«ولقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد، «اينما تولوا فثم وجه الله ،«و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور. محققا ريشه تصوف دراين آيات است وبراي صوفيان اولي،قرآن نه فقط کلمات خدابود، بلکه وسيله تقرب به او نيز محسوب مي شد، به وسيله عبادت و نيز تعمق در قسمت هاي مختلفه قرآن، مخصوصا آيات مرموزي که مربوط به عروج «معراج است، متصوفه سعي مي کنند حالت صوفيانه پيامبر را در خود ايجاد نمايند. (11(
نگارنده نيز اين نظريه را به واقع نزديک تر مي داند و معتقد است بسياري از آيات قرآني وجود دارد که مي تواند الهام بخش معارف عرفاني و اسرار و رموز اين رشته معرفتي باشد. ولذا عنوان اين نوشتار را مباني عرفان و تصوف در قرآن قرار داد که خود بيانگر وجود چنين ريشه ها و مايه هايي در قرآن کريم است، و در دنباله بحث به تفصيل اين آيات را مورد بررسي و پژوهش قرار خواهيم داد، اما پيش از پرداختن به اين مطالب، تذکر چند نکته را ضروري مي دانيم:
1- در بحث آتي ما بيشتر در پي گردآوري آياتي هستيم که براساس اسلوبها و قواعد ادب و لغت که براي هرکس قابل فهم و استخراج و استنباط است، مي تواند الهام بخش اصول و معارف عرفان و تصوف باشد. ولذا از آيات فراواني که اصحاب اين مکتب با تاويل و خروج از معناي ظاهري به آن ها استشهاد نموده اند، صرف نظر کرديم. و البته در اين باره تنها به آياتي که در مدعااست و هيچ گونه احتمالي ديگري درباره آن نمي روداکتفا نکرده ايم، بلکه آياتي را که ظاهر در مدعاست، و يا حتي يکي از احتمالات پذيرفتني آن مطابقت با يکي از اصول عرفاني دارد، نيز ذکر کرده ايم و در يک کلمه، هدف و غرض ذکر آياتي است که مي تواند بنحو صحيح و براساس اساليب پذيرفته شده و تفهيم و تفاهم باالفاظ، الهام بخش عناصر عرفان و تصوف باشد.
2- نگارنده مدعي آن نيست که تمامي عرفا و متصوفه ابتدا به قرآن مراجعه کرده اند وآنگاه باتقيد به قرآن و بدون هيچ گونه پيش داوري و اتخاذ موضع پيشين، تنها در پي آن بوده اند که بدانند قرآن چه مي گويد، و آن چه را با ذهن ناآلوده انديشه هاي از پيش برگزيده، از آيات کريمه قرآن با اسلوب و شيوه صحيح استنباط، استخراج نموده اند، نصب العين خويش قرار دهند. که اگر چنين بود بسياري از انحرافات که در ميان متصوفه شاهد آن هستيم، زمينه ظهور و تداوم نمي يافت. حال عرفا و متصوفه در اين مورد، حال بسياري از متکلمان و مفسران است که از پيش به راي خاصي تمايل داشته اند و آن گاه براي تاييد و تثبيت آن به قرآن مراجعه نموده اند.
3- چنان که از عنوان اين نوشتار دانسته مي شود، هدف ما در اين جا تنها بررسي مايه هاي عرفان و تصوف در قرآن کريم است، و لذا اين پژوهش را به آيات قرآن اختصاص مي دهيم و پژوهش در احاديث مروي از رسول خدا و اوصياي معصومين عليهم السلام را به فرصت ديگر مي گذاريم. اما يادآور مي شويم که در ميان روايات منقول از رسول خدا (ص) و نيز کلمات اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام و ساير ائمه هدي، نصوص بسياري مي توان يافت که به خوبي مي تواند مؤيد بسياري از اصول عرفاني باشد. و آن نيز خود موضوع پژوهشي بسيار گسترده تر مي تواند باشد.
4- تصوف و عرفان داراي تحولات و تطورات گسترده اي بوده است، و عنواني است که طيف بسيار وسيع و گسترده اي را در بر مي گيرد. از سويي شامل کساني مي شود که هيچ گونه تقيد و التزامي به شريعت اسلامي ندارد، و آداب و وظايفي ديني را به هيچ مي انگارند، و آن را مخصوص توده عوام و سطح پايين مردم مي شمارند، و بلکه اساسا تقيد به دين خاصي را لازم نمي شمارند، و همه اديان در ديد آنان يکسان است - و اينان کساني هستند که دين و آيين آنان را بايد همان تصوف دانست، کساني که بيش از همه چيز پاي بند آداب و سنني هستند که براي خود جعل نموده اند - و از سوي ديگر، کساني چون صدرالمتالهين، سيد صدر آملي، ابن فهد حل، و در ميان معاصران، علامه طباطبايي و حضرت امام خميني - رضوان الله عليهم - را شامل مي گردد که سر سوزني تخطي از طريق مستقيم شريعت را جايز نمي شمارند، و در عمل نيز خود چنين کرده اند. کساني که تنها راه وصول به مدارج عالي کمال و وصول به حقيقت و نيل به درجات کشف و شهود و بهره مندي از لذايذ عرفاني را همان حرکت در جاده شريعت، و عمل به فرامين پيشوايان دين مي دانند. و ميان اين دو گروه نيز گروههاي متعددي وجود دارد.
و ازاين رو، به عقيده نگارنده، بسياري از اختلافات ميان مخالفين و مدافعين عرفان و تصوف باتعيين حدود و مرزها و تفکيک اين گروهها و عقايد و آداب و شيوه هاي سلوک آنها، برطرف خواهد شد، و اين تفکيک و تعيين حدود خود امري است شايسته و بايسته است که توسط عرفان پژوهان انجام پذيرد.
در اين پژوهش نظرما بيشتربه انديشه هاي عرفاني گروه اخير است، ولذا با آداب و طريقه خاصي که سلسله هاي سنتي صوفيه از آن پيروي کرده اند کاري نداريم.
پی نوشت ها :
1- تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ص 244.
2- آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، ص 84 - 86
3- پژوهشي در پيدايش و تحولات عرفان و تصوف،(تهران:انتشارات اميرکبير)، ص 260 و261
4- آنچه در اين قسمت مي آيد صرفا انتقال نظريات کساني است که عرفان و تصوف را انعکاسي از افکار و روشهاي زندگي ملل غير اسلامي درميان مسلمانان مي دانند، نه آن که راي منتخب نگارنده باشد.
5- ماخذ سابق، ص 287.
6- تاريخ تصوف، ص 157.
7- شايان ذکر است که خرقه پوشي در تصوف غير از پشمينه پوشي است، و اصولا خرقه پوشي به معناي خاص آن بيشتر از اواخر قرن سوم به بعد در ميان صوفيه رايج شده است.
8- ر. ک.به:مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، ص 84.
9 و10- تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ص 244.
11- ميراث اسلام، مجموعه اي ازمستشرقين درباره اسلام، ص 84.
÷÷
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}